۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

Galaxy's Cancer

این مطلب که هفتم اسفند ماه این مطلب که هفتم اسفند ماه 1385 با عنوان «سرطان هستی» انتشار یافته بود، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا منتقل شد.




حدود بیست سال پیش بود که در یک سمپوزیوم انتروپولوژی، هنگامی که صحبت بر سر تعریف ِ نوع انسان بود، یکی از دانشمندان این تعریف را پیشنهاد داد: سرطان آفرینش / Galaxy's Cancer یا سرطان هستی.
پس از بیست سال، هنوز نمی دانم که با این تعریف موافقم یا نه. ولی این را می دانم که قرار نیست که ما حالا حالاها دست از سر هستی برداریم. چه سرطان هستی باشیم و چه نباشیم.
بگذارید نخست خبر جالب را با هم بخوانیم:

شرکتهای GEN PETS اقدام به تولید عروسکهای زنده کرده است . این شرکت به کمک مهندسی زیستی و اصلاح ودستکاری DNA، اقدام به تولید پستانداران زنده کرده است . این موجود زنده در 7 شخصیت مختلف تولید گردیده است .
این حیوانات با القای خواب زمستانی درآنها در بسته بندیهای ویژه ای عرضه می گردند .بسته بندیها دارای نشانگر ضربان قلب حیوان، چراغ های
LED که درجه تازگی حیوان را نشان می دهد ، و دارای سیستم(IV) که حیوان توسط یک لوله باریک تغذیه می گردد، می باشند. عمر این حیوانات یک تا سه سال است و پس از خارج شدن از بسته بندی ِخواب زمستانی، سروصدای کمی داشته و با کودکان و انسان سریع انس می گیرند .

اين عروسك يك پستاندار عقيم شده است كه به كمك علم مهندسي ژنتيك ساخته شده. تركيبي از ژنهاي خرگوش ، شامپانزه و خوك. با استفاده از القاي خواب زمستاني، در جعبه نگهداري مي شوند و اين جعبه ضربان قلب و ميزان تازگي شان را نشون مي دهد. در دو نوع يكي با طول عمر يكسال و يكي با طول عمر سه سال و در هفت مدل پهلوان ( قرمز) ، ماجراجو (نارنجي) ، شاد (زرد)، آروم (سبز)، متين (آبي) و روحاني (بنفش) ساخته شده اند. قيمت هنوز مشخص نيست و تنها به صورت آزمايشي در اختيار اعضاي شركت قرار گرفته اند.

اين موجود زنده طوري ساخته شده كه حركات محدودي مانند يك نوزاد داشته باشد. مدفوع بسيار مختصري دارد و به غذاي كمي احتياج دارد. قد حدود بيست و قطر هفت سانت. جثه اش از اين بزرگتر نم يشود. كاملاً درد را حس مي كند ولي نميتواند اصوات بلند توليد كند. داراي خون عضله و استخوان است. بعد از خروج از جعبه ظرف بيست دقيقه بيدار مي شود و چشمهایش را باز می کند.

you can check the site : http://www.genpets.com


دست کم می توانم این را بگویم که چیزی دگر نمی توانم بگویم.
یک بار پس از گذراندن کُرس آنتروپولوژی، با خودم فکر می کردم که به تعریف جدیدی از انسان رسیده ام. تعریف من این بود:
انسان موجودی طبیعی است که خود طبیعتش را می سازد. پس هر چیزی که ما مصنوعی یا غیر طبیعی یا فرا طبیعی می پنداریم، از جمله نهادها، فرهنگ، هنر، دین، جامعه و زبان، همه و همه طبیعی هستند؛ اما طبیعتی که ما می سازیم.
بعدها به درک عمیق تری از تعریف ارسطو از امر فرا طبیعی یعنی MetaPhysika رسیدم. متافیزیک به معنی ماوراء یا متفاوت از طبیعت نیست؛ به معنی فرازآمده یا برآمده از طبیعت است. ارسطو نمی گفت فوق طبیعی (1) یا فراطبیعی (2) . این مرا در تعریف خودم مصر می کرد. می دانید که در مقام تشخیص، از جمله در انواع تشخیص های روانشناختی و در بسیاری از تشخیص های شرایط و کنشهای اجتماعی، ما همواره با این پرسش رو به رو هستیم که چه چیز یا چه کار طبیعی است و کدامیک غیر طبیعی؛ و تعریف من می توانست راهگشاییهایی داشته باشد. باری، بعدها با این تعریف بسیار مهم کارل مارکس آشنا شدم که «انسانها تاریخ را می سازند اما نه بدانگونه که خود می خواهند»؛ و این پرتو دیگری بر تعریف من می افکند، یا خوانش و فهم دیگری از آن تعریف برای خودم فراهم می ساخت که در پرتو آن، هر کنش انسانی، تنها و تنها در قامتی اجتماعی، کنشی طبیعی بود.
اما اکنون نیازمند آنم که تعریف خود را بازنگری کنم. نکتۀ دیگر این که اکنون بهتر می توانم شرح دیدگاه آنتروپولوژیکال و تئولوژیکال خودم را که به اختصاری عجیب در شعر تا سروده بودم، ارائه دهم. روزی آن را خواهم نوشت، شاید وقتی دیگر.
از دوست بسیار عزیزی که این خبر را برایم ارسال کرد، صمیمانه سپاسگزارم.
SupraPhysika(1
UltraPhysika (2
=====================================================
حسین نظری ابراز داشته، چنین:
«هفته‌ي گذشته بود كه اين خبر را از ايسنا خواندم. به سايتش هم مراجعه كردم و مدتي مدهوش و به تأمل. نه صرفا تأملي اخلاقي كه چه مي‌كنيم و به كدام سمت مي‌رويم. بلكه، رفته رفته همان گونه كه شما نوشته‌ايد، بسياري از تعاريف ما تغيير خواهد كرد. حتي تعريفمان از رابطه، عاطفه، محبت و دوست‌داشتن نيز تغيير خواهد كرد. به خوبي مي‌دانيم كه كودكان تعلق خاطري به وسايل بازي خود پيدا مي‌كنند و سال‌ها با آن مي‌زيند و بزرگ مي‌شوند و گاه آن‌ها را تا بزرگسالي‌شان حفظ مي‌كنند. وسايل مصنوعي اين ويژگي را با خود دارند. در ذهن و زبان كودكان جاني پايدار مي‌گيرند. ولي اين اسباب‌بازي جديد داراي عمري است كه كودك چه به آن تعلق خاطر پيدا كند يا نه، پس از پايان عمر ديگر نمي‌تواند آن را نزد خود نگهدارد. احتمالا با پايان حيات جانور، فساد آن را در برمي‌گيرد و لزوما بايد از كودك دورش كرد. از اين رو، كودك در دوران كودكي‌اش، با مرگ نزديكترين اسباب‌بازي‌اش، با جدايي از آن، با كندن تعلقات و عواطفش و در كل با بحران‌هاي روحي‌اي مواجه خواهد شد كه ثمره‌ي آن به جهت تكرار و امكان انتقال عاطفه و تعلق به ديگري و ديگري و جداشدن‌هاي زودهنگام، انساني ديگر خواهد شد. اين انسان، چه رابطه‌ي اجتماعي‌اي را رقم خواهد زد؟ رؤياي شازده كوچولو تحقق نايافته، در پايان راه خود است!»
دوستان دیگری نیز با فرستادن اس ام اس و ایمیل نظرهایی ابراز کرده اند که از آنان ممنونم.
چند پیام چنین مضمونی داشتند که «محتمل است اصل خبر نادرست باشد؛ ممکن است برای فریب اذهان خلایق از وقایعی چند، دست بدین فریبسازی زده باشند».
به گمانم از نظر آنچه که من در این باره می گویم، از نظر موضوع تعریف انسان و رابطۀ آن تعریف با ماهیت کنش و کردار و رفتار ما در جهان، تفاوتی ندارد که چنین خبری درست یا نادرست باشد؛ فرض کنیم که اصلا این موضوع دارد تخیل می شود، فقط یک خیال است و دیگر هیچ. باز هم فرقی نمی کند.
کتب مقدس ادیان ابراهیمی می گویند فرشتگان هنگام روبرو شدن با آفرینش انسان با این چالش مواجه شدند که کسی دارد در زمین پدید می آید که در آن خون خواهد ریخت و فساد خواهد کرد. پس تعریف آنان از انسان «موجودی است مفسد و خونریز». همین کتب از زبان پروردگار تعاریف عدیده ای از انسان ارائه داده اند، که بیشترین شان تعاریفی است دال بر جهل، بی خردی، زیانکاری، گناهکاری، و دهها ویژگی ناپسند و گاه خطرناک دیگر. در تعاریف فلاسفه نیز کم و بیش همین تفسیر و تصویر دیده می شود. چه کسانی چون غزالی در این سو و چه کسانی چون هابز در آن سو. از دید همه شان، اجمالا دست کم، انسان گرگ ِ انسان و موجودی خطرناک و بس جاه طلب است. سخن آن دانشمند که انسان را سرطان هستی نامیده بود نیز در همین راستا واقع می شود؛ با این تفاوت که او دیگر انسان را تنها به عنوان موجودی ذاتا شرور نمی بیند؛ بلکه با در نظر داشتن مسیر تحولات و آینده نگری، انسان راشرّی برای تمام آفرینش برمی شمارد که در شرف راه یابی به امکان پدیدار ساختن توانایی نابودسازی اش است.
آنچه این خبر
عروسکهای زنده
یا هر چیز دیگر که باشد (فریب، شایعه، خیال، ...) با خود برمی انگیزد، چالشی است فراروی ما در فهم کردار و مسیر و آینده و مهم تر از همه، فراروی چیستی مان و شناختی که از خود داریم. سخن من این است؛ هر یک از ما انسانهای اندیشمند اندیشمند (هومو ساپینس ساپینس) به تنهایی و نه تنها بالقوه، بلکه بالفعل، یک فرعون هستیم؛ یک خدای خواه؛ یک خدایی خواه. هریک در دایرۀ کوچک اعمال قدرتی که در اختیارمان است خدایی می کنیم و بیش از همه بر نفس خود. حتا معنای «اختیار» و «مختار دانستن انسان» در نهایت بدینجا راه می برد که هر کس بر نفس خود خداست. و این تصوّر یا این واقعیّت، در یک فرازنای تاریخی ـ اجتماعی به خواست و کوششی برای نابود سازی جهان راه خواهد برد؛ نه آنکه بخواهیم پیشگویانه، چنین فرجامی را پیشبینی کنیم؛ نه! تحلیل و بازخوانی منطقی ِ آن مقدمات این را نتیجه خواهد داد. چنین است که خبر یا فریبی از این دست، به من می گوید وقت آن است که بیشتر دربارۀ کیستی یا چیستیم بیندیشم و بیشتر به تعریف یا عرفانی واقعگرا تر دربارۀ آنچه که واقعا هستم، در ورای خودپسندیها و از خود خوش آمدنها و خود ـ خوب دانستنهایم، بپردازم. چه کسی می گوید که اگر به جای کادرها یا افسران گشتاپو بود، بدتر از آنها نمی کرد؟! من به چشم خویشتن دیده ام که خودم برای هیچ و پوچ تا بسیار فراسوی تنفّر از دیگران پیش رفته و نه تنها عمل که علاوه بر آن کل ماهیت یا شخصیت یا وجودشان را نفی و نهی کرده ام و دیده ام که دیگران نیز با من چنین کرده اند و هرگز به خاطر شریفشان خطور هم نکرده و نمی کند که آنچه می کنند از کردار صد فرعون هم بدتر است؛ دیده ام که یا به پیروزیشان می بالند، یا زرنگی خویش را می ستایند، یا خود را محق می خوانند و یا در هر حال، از آنچه کرده اند، نشئه می شوند. گاهی به آنها که می نگرم تصویر یک گوریل را می بینم که مستانه فریاد می کشد و بر جسد یا جسم زندۀ مغلوب، خورسندی بی پایانی را در یک لحظه به نمایش می گذارند. و اکنون این انسان برای دستیابی به نوعی از بهره های عاطفی دارد آفرینش عاطفه های مصنوعی را تمرین یا آرزو می کند. این بدان معنی است که اولا عاطفه در خود انسانهای غیر مصنوعی دست نیافتنی است، ثانیا اگر بتوان عاطفۀ مصنوعی آفرید، پس می توان تنفّر مصنوعی نیز آفرید، یا آرزو کرد. بهتر است نتایج منطقی را بیشتر دنبال نکنم...
انسان تنها و تنها هنگامی انسان خواهد شد که دیگری اهمیت و ارزشی درست برابر خود بیابد ولی شاید این هنگام هرگز نرسد و شاید خیال باطلی بیش نباشد؛ اما منطقا جز تا آن هنگام، چیزی به نام انسانیت وجود نخواهد داشت. حرف من این است.

برچسبها: جامعه شناسی

نوشته شده در 2/26/2007 02:09:00 AM توسط: Esmaeil Khalili.
1 commentslinks to this post

هیچ نظری موجود نیست: