۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

ادامه و توسعۀ نقد دو مطلب پیشین

این مطلب که در بیست و هفتم ژولای 2006 در گفتگاهی قدیمی منتشر شده بود، به اینجا منتقل شده است.
مطالب ذکر شده در عناوین پیشین ( عنوان های سیمرغ و به شادی تو ) در پی دارندهء واکنش های ابراز شده ای بود که از دید من مهم تلقی می شوند. آنچه را تا کنون دریافت کرده ام، در عنوان «سخنان ابراز شده درباره به شادی تو» عیناً آورده ام. دلیل اهمیت این مطالب برای من دو چیز است: نخست اینکه در مجموع ِ هر سه تریلوژی در صدد یک بازخوانی از روابط اجتماعی سطح خرد ایرانیان هستم و قطعاً سنگ آسمانی، سفر و غیبت ما از زیست بوم تاریخی خود، اطّلاع از فاجعه در غربت و غربت اطّلاع از فجایع میهن من، و بسیاری از ماجراها و اسامی و اشیاء و... که برخی هنوز آفریده نشده و به سخن درنیامده اند هم، ویژگی نمادین دارند. مثلاً آن سنگ فقط به تمثیل برگرفته شده از بنیادی ترین مبانی عقیدتی و کهن- نمودهای ایرانیان که همه چیز را به بخت و بخت را به آسمان نسبت می دهند، آسمانی خوانده شده است؛ این سنگ اصالتاً نه از آسمان آمده و نه می توانسته از آسمان بیاید. کالبدشکافی روابط اجتماعی سطح خرد هم در پی بازشناسی جایی است که این سنگ از آنجا شلیک شده است. از این رو بسیار نیازمند ابراز نظر کسانی هستم که با نقد و نظر خود مرا در این مسیر یاری کنند.
از سوی دیگر اسامی به کار گرفته شده در بخش نخست از تریلوژی نخست، اسامی واقعی همکاران من هستند که جدّاً برای همه شان احترام و اهمیت بسیاری قائل هستم. صرف نظر از این که هر کدام از همکاران خوبم را تا چه اندازه صادق و تا چه اندازه دارای شجاعت ابراز عقیده در همهء موضوعات و در عیان ترین مناظر (مانند تارنوشت) می دانم - همین طور خودم را- نکتهء مهم آن است که این جمع را یکی از بهترین ترکیب های ممکن می دانم. هر کدام دارای صفات ویژه ای هستند که در نوع خود نه تنها جالب و بسیار ارزنده، بلکه بسیار خاص و حتا گاهی استثنایی شان می دانم. از دید من، اگر چند نفری به این جمع افزوده می شدند، هم این ترکیب به کمال مطلوب می رسید و هم من از بهترین همکاران ممکن برخودار می شدم (مثلاً ایرج، حسین ن، حسین ق و جواد). از جمع این عزیزان چند نفری تا کنون نظر داده اند امّا یکی (دکتر نبوی که این مطالب را در شمار ادبیّات مدرن ارزیابی کرد! و ابراز نمود که با چنان ادبیّاتی مؤانستی ندارد) حاضر به ابراز نظر نشد و دکتر جاوید هم حواله به آینده داده است؛ گرچه من نیاز داشتم که نظرها را قبل از نگارش «ای مرز پر گهر» دریافت کنم.
یکی از نظرهای بسیار مهم را که یکی از همکاران عزیزم ارائه نموده و آن را هم
عیناً آورده ام، چنین است:
«تا الان فکر می کردم وقتی آدم متوجه بازی میشه دیگه نمی نویسه. با خواندن این متن نمیتونم بگم از بازی خبر نداری و هم نمیتونم بگم جزو بازی نیستی و بازی نمیخوری و هم نمیتونم بگم سوار بازی هستی... خودت بگو کجایی؟»
این دو سطر را بسیار گرامی می دارم.
* من در بازی هستم. امّا هرچند بسیار گفته می شود که از بازی گریزی نیست؛ از نظر فلسفی آرزوی من زیستن در جهانی است که عاری از بازی باشد؛ آزاد ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد؛ مگر بازی جز اَشکال متفاوت «اِعمال قدرت» یا به عبارت الاُخری، «واداشتن دیگری به کاری خلاف آنچه که در شرایط کاملاً آزاد بر می گزیند» است؟ به لحاظ فلسفهء امروز و بیش از آن به لحاظ جامعه شناختی، هیچ ارتباط اجتماعی بدون تبادل منفعت یا بدون تبادل منافع قابل تصوّر نیست. در هر ارتباط و به تعبیری روشن تر در هر کنش اجتماعی، در هر حال و همواره منفعتی داده و منفعتی ستانده می شود و تقریباً در هیچ شرایطی آنچه داده می شود با آنچه ستانده می شود، کاملاً برابر نیست و لذا رابطهء عاری از سلطه در جهان واقعی امکان ناپذیر است. از جمله هر ارتباط زبانی و هر کاربرد زبان همواره در حال اِعمال نوعی از ریز- قدرت (میکروپاور) است. لذا در نقدی علمی، قشربندی اجتماعی، هر چند قابل تغییر و قابل تعدیل است، غیر قابل انحلال بوده، نابرابری اجتماعی امری غیر قابل اجتناب و جامعهء بی طبقه امری محال و ممتنع عینی دانسته می شود. بازی نیز شکلی و بلکه شکل (آرایه) غالب و اصلی جامعه وندی (یا جامعه زیستی) و لذا از مهم ترین آرایه های کنش و ارتباط اجتماعی است. با این حال اولاً آرمان و آرزوی من جهان بدون بازی است و ثانیاً درآن بازی هم که دوستم می گوید، غایب نیستم. نحوهء حضور من در آن بازی یا روش بازی من، امّا، به دور از آرمانم نیست. گرچه ذاتاً پارادوکسیکال است و به آن پارادوکس واقفم.
* برای این عزیز یک اس ام اس فرستادم و نوشتم «شاید نوشتن، مهم ترین بخش بازی و شاید تلاشی برای خروج از بازی است». اکنون اضافه می کنم که آگاهی از بازی یک ضرورت عقل استراتژیک و آگاهی مضاعف یا خودآگاهی، که آگاهی به بازی بودن ِ بازی است، یک ضرورت پیشینی اخلاقی و ضرورت پیشینی عقل ارتباطی است. نوشتن، بازآفرینی ذهنی بازی و تعقل آن و کوششی برای به اندیشه در آوردن ِ رابطهء سلطه است. در غیر این صورت، امکانی برای یافتن و نقد جایگاه خود در آن رابطه و همچنین نقد کلیت آن رابطه نخواهد بود. می ماند علنی کردن رابطه (نشر آنچه نوشته ام)؛ آن نیز امکانی برای مشارکت و دریافت کمک دیگران و به نقد گذاشتن ِ این آگاهی است: هل من ناصرٍ ینصرنی؟
** بازی خوردن و سوار بازی نبودن ِ من که دیگر حکایتی ناگفتنی است. تقریباً بازی ای سراغ ندارم که در آن سوار بازی بوده یا بازی نخورده باشم. اصلاً شاید این بازی- ستیزی ناشی از نبود استعداد برای بازی دادن و ناتوانی از بازی نخوردن باشد ( تقریباً جدی می گویم).
** فهم منطق و سپس قواعد بازی، فهم آنچه بازی را از fair play می اندازد و به بازی کثیف تبدیل می کند ( از جمله پنهانی شدن و تلاش برای پنهان سازی بخش هایی از کارهایی که در بازی انجام می شود و اغراض آن)، فهم سازوکار و روش محتمل قضاوت درست، فهم راههای عقلانی و اخلاقی کردن بازی و مهم تر از همه، فهم حیثیات فرابازی که بر بازی اثر می گذارند و کنش بازیگران را بیش از خرد منفعت جوی شخصی شان تعیین می کنند و حتا از آن هم مهم تر، راههای تقلیل اثرات عوامل غیر اخلاقی فرابازی، می توانند از هدفهای فرعی چنین نوشتاری باشند؛ هرچند هدف اصلی همان است که در کل هر سه تریلوژی دنبال می شود.
** پس از همه چیز، از دقت، شجاعت در بیان و لطفی که با نوشتن نظرت، به من ابراز داشته ای، ممنونم. دمت گرم و دلت خوش باد؛ غریبِ ساکتِ گم جو، تو ای لولی وش غمگین ِ شهرآشوب!
و اكنون كالبدشكافي من از زبان زاهدانهء نويسندهء آن دو سطر:
من یار مهربانم said...
عزیزا ! شاید استعاره ها راهی به ده درون بنماید.
عمل نوشتن. پرسشهایی برای سکوت.
نوشتن به مثابه :
1. خون – جریان حیات .... اما عموما این خون را زیر پوست می خواهند. شاید تنها پرستارها و پزشکان و خالکوبان خونریزی را مطلوبی اجتناب ناپذیر بدانند و البته منحرفان جنسی و طالبان قدرت. که همگی بیرون از دایره مخاطب اند.
2. خوراک/ آب – مایه حیات. اما گوش و چشم ... مخاطب تا کجا می تواند پهنا و درازای استسقای نویسنده را تاب بیاورد.
3. سکس - تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
4. دفع – قطعا و البته و بدون تردید هیچ مورخ مرد و نامردی تا کنون ـ و بعد از این ـ در باب مدفوع خوش رنگ و بو شعر نگفته است.
5. مستی/ دوستی/ تنهایی/ سخن / کشتن/ دزدیدن/ خوابیدن/ خواب دیدن / خواستن.
6. امنیت
7. × n
با همه اینها, برای همه اینها و بدون همه اینها می توان نوشت و چه عمل (...)ی است این نوشتن.
وقت آن آمد كه من عريان شوم نفس بگذارم، سراسر جان شوم
و تو باز هم می نویسی

برچسبها:

2 Comments:
Anonymous من یار مهربانم said...
عزیزا ! شاید استعاره ها راهی به ده درون بنماید.
عمل نوشتن. پرسشهایی برای سکوت.
نوشتن به مثابه :
1. خون – جریان حیات .... اما عموما این خون را زیر پوست می خواهند. شاید تنها پرستارها و پزشکان و خالکوبان خونریزی را مطلوبی اجتناب ناپذیر بدانند و البته منحرفان جنسی و طالبان قدرت. که همگی بیرون از دایره مخاطب اند.
2. خوراک/ آب – مایه حیات. اما گوش و چشم ... مخاطب تا کجا می تواند پهنا و درازای استقصای نویسنده را تاب بیاورد.
3. سکس - تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
4. دفع – قطعا و البته و بدون تردید هیچ مورخ مرد و نامردی تا کنون ـ و بعد از این ـ در باب مدفوع خوش رنگ و بو شعر نگفته است.
5. مستی/ دوستی/ تنهایی/ سخن / کشتن/ دزدیدن/ خوابیدن/ خواب دیدن / خواستن.
6. امنیت
7. × n
با همه اینها, برای همه اینها و بدون همه اینها می توان نوشت و چه عمل (...)ی است این نوشتن.

و تو باز هم می نویسی!

هر چند بازي مختص روابط سلطه است و در آن افراد تلاش مي‌كنند ديگران را به كاري در جهت ميل خود وادارند، ولي از يك سو، نتييجه‌ي بازي لزوما هماني نخواهد بود كه بازيگران طراحي كرده‌اند، مگر در داستان و رمان و از سوي ديگر، حتا اگر بخواهيم در جهت نفي سلطه نيز عمل كنيم،‌راهي جز ورود به بازي نداريم. اما مهم آگاهي از ورود به بازي و نحوه‌ي ورود و هدف از بازي و توانايي براي فاصله گرفتن از آن است. اگر هدف تأييد و تداوم ساختار بازي باشد، نتيجه‌اي جز تداوم نظام سلطه نيز در پي نخواهد داشت
دوم. در بخش سيمرغ، ا ز سيمرغ ردي نيافتم. در نهايت آن چه ديگران بر آن پاي‌فشردند و مبناي عزيمت با يكديگر شد، بقاي نفس بود بدون توجه به ايده‌آلي و هدف برتري. نزاع پايان نيافته و همراهان نمي‌توانند بدون حل و فصل اين قبيل نزاع‌ها با يكديگر همراه شوند. جايي از كار مي‌لنگد. گويي خواسته‌اي به كسي برنخورد. ولي مگر مي‌شود سيمرغ شد و از خود نگذشت
7/26/2006 9:59 AM

هیچ نظری موجود نیست: