شبی بود، در نیمه های راهِ خود، از آن شبهای «گیسو فرو هِشته به دامن» که «نه بهرام پیدا بود و نه ناهید و نه بهمن». ایرج دو بیت نخستِ قطعه (غزل؟) زیر را که فی البداهه سروده بود برایم فرستاد. پس از درنگی، ابیات دیگری در پی شان به ذهنم خطور کرد و سرانجام دیشب به هیأتِ زیر درآمد. تضمین و التقاء و استقبالِ شباهنگی است که در سخن و احساسِ ایرج آشکار یا نهان، پنداشته ام و البته گفتگویی نیز، که دو سالی است او با من و من با او داشته ایم.
شباهنگ
«قفس تاریک و من بیتاب و شب سرد ___ بتاب ای خـور بر تنهـاترین مرد
شــب دیــجورِ جانفرســـا، دریغــــا ___ ندارد میل صبح اِی مرد شبگرد»
دو پا در قیرِ شب، دستان به زنجیــر ____ ستاره زین شبِ تاریک شد طـرد
بیَفسُرد آسمان، این لیلِ بی نجــــم ____ فزون بر طاقتش گردیـد این درد
الآ ای زهرِ شب! نِی بُـــرّی از تیـــغ ____ که از تفتین کنی هر انجمن، فرد
زِ توفـــــانِ تباهی خوش رهد جـان ____ پگــاه اَر سرزند بر کـــوهِ دلسـرد
وفـا را نیست جای پرسش وُ عیــب ____ گَهی باران نبــارد زَ ابرِ ولگــــرد
کجا گـردد جوانـمـرد از پـیِ یــــار؟ ____ چو در آغوش وُ در بستر، وَرا وَرد!
نبـــودم گـر مـرا پیمـــانِ جـانـان ____ بُـدَم اکـنـون شهابی، آسـمانگـرد
وَرَم پیمــانِ جانان می گُســسـتند ____ به مِی می سوختم این شامِ بی درد
بیـا ای صُـبح، ای معبـودِ دیـریـن! ____ که تا پـایان پذیرد ریزش ِ بَـــــرد
چو رُخ بر من گشاید آفتاب آسمانم ____ بگیــرم از رُخَش، اندوه را گــَرد
بسوزانم به مِهرش ظلمت و رنـج _____ فرُوزم آتــــش از جــام ِ همــاورد
سعیدم، ایرجا! درحُرمتِ دوســت _____ نگیـن ِ سُرخ را چون حلقـــۀ زرد
برچسبها: عاشقانه ها
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر