۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

شباهنـــــگـ - شعری از ایرج

این متن که در بیست و هشتم آبان ماه ۱۳۸۶با عنوان «شباهــنگ» در یک گفتگاه قدیمی منتشر شده بود، بدینجا منتقل شد.

شبی بود، در نیمه های راهِ خود، از آن شبهای «گیسو فرو هِشته به دامن» که «نه بهرام پیدا بود و نه ناهید و نه بهمن». ایرج دو بیت نخستِ قطعه (غزل؟) زیر را که فی البداهه سروده بود برایم فرستاد. پس از درنگی، ابیات دیگری در پی شان به ذهنم خطور کرد و سرانجام دیشب به هیأتِ زیر درآمد. تضمین و التقاء و استقبالِ شباهنگی است که در سخن و احساسِ ایرج آشکار یا نهان، پنداشته ام و البته گفتگویی نیز، که دو سالی است او با من و من با او داشته ایم.

شباهنگ

«قفس تاریک و من بیتاب و شب سرد ___ بتاب ای خـور بر تنهـاترین مرد

شــب دیــجورِ جانفرســـا، دریغــــا ___ ندارد میل صبح اِی مرد شبگرد»

دو پا در قیرِ شب، دستان به زنجیــر ____ ستاره زین شبِ تاریک شد طـرد

بیَفسُرد آسمان، این لیلِ بی نجــــم ____ فزون بر طاقتش گردیـد این درد

الآ ای زهرِ شب! نِی بُـــرّی از تیـــغ ____ که از تفتین کنی هر انجمن، فرد

زِ توفـــــانِ تباهی خوش رهد جـان ____ پگــاه اَر سرزند بر کـــوهِ دلسـرد

وفـا را نیست جای پرسش وُ عیــب ____ گَهی باران نبــارد زَ ابرِ ولگــــرد

کجا گـردد جوانـمـرد از پـیِ یــــار؟ ____ چو در آغوش وُ در بستر، وَرا وَرد!

نبـــودم گـر مـرا پیمـــانِ جـانـان ____ بُـدَم اکـنـون شهابی، آسـمانگـرد

وَرَم پیمــانِ جانان می گُســسـتند ____ به مِی می سوختم این شامِ بی درد

بیـا ای صُـبح، ای معبـودِ دیـریـن! ____ که تا پـایان پذیرد ریزش ِ بَـــــرد

چو رُخ بر من گشاید آفتاب آسمانم ____ بگیــرم از رُخَش، اندوه را گــَرد

بسوزانم به مِهرش ظلمت و رنـج _____ فرُوزم آتــــش از جــام ِ همــاورد

سعیدم، ایرجا! درحُرمتِ دوســت _____ نگیـن ِ سُرخ را چون حلقـــۀ زرد

برچسبها: عاشقانه ها

هیچ نظری موجود نیست: