این متن که در تاریخ بیست و سه ژوییۀ 2004 نگاشته شده، عینا از گفتگاهی قدیمی بدینجا انتقال یافته است.
اسماعيل يزدانپور در مطلب بسيار زيبايی "ديكانستركشن" را به ياری منطق ابراهيم بيان كرده است. در اينجا آنچه را كه او نوشته است و سپس آنچه را كه به نظر من رسيد، عينا می آورم.
اسماعيل يزدانپور در مطلب بسيار زيبايی "ديكانستركشن" را به ياری منطق ابراهيم بيان كرده است. در اينجا آنچه را كه او نوشته است و سپس آنچه را كه به نظر من رسيد، عينا می آورم.
" كچلا جمع شويد تا برويم
چقدر سخت است خواندن اين مردِ دريده، دريدا، و چقدر سختتر نوشتن دربارة او، هر چه مينويسي را بايد قبل از نوشتن خط بزني، و بعد همين خط زدن را خط بزني تا بعد. كتابها را باز ميكني، اما بعد از چند ثانيه مجبور ميشوي آن را همانطور گشوده، اما وارونه روي زمين بگذاري و گيج و منگ در پي يك ليوان چاي، يك لقمه از يخچال، يك سيدي، يك كانال تلويزيون. اگر ميخواهيد دكانتسراكشن بياموزيد خواندن دريدا فايدهاي ندارد. قصة ابراهيم را بخوانيد. بهقول امروزيها اِند دكانستراكشن: گفت اين خورشيد خداي من است، شروع كرد به عبادت، بهرسم خورشيدپرستان، تا شب، كه ديگر خورشيدي نبود. بعد گفت اين ستاره خداي من است، و بهعبادت نشست تا صبح، كه ديگر ستارهاي نبود. دكانستراكشن را اگر بخواهيم ترجمه كنيم، بايد بگوييم بتشكني؛ كه برويم بتهاي متن را بيابيم، همه را بشكنيم و تبر را بر دوش بتِ بزرگِ خودِ متن بگذاريم. يادتان باشد كه تبر را بايد در خود متن بجوييد و بت بزرگ بايد ساكن همان بتكده باشد. اگر از قبل تبري همراه داشته باشيد، يا اگر تبر را بر دوش بتي خارج از بتكده بگذاريد، بازي را خواهيد باخت."
اين هم آنچيزی است كه به نظر من رسيد:
راستش بيش از يك پست كامل حرف برای گفتن دارم.نه درباره ديكانستركشن،اما درباره ابراهيم. تو دو كنش ابراهيم رابرشمرده ای: يكی كنش شناختی و ديگری همانكه آن را"ديكانستركشن" خوانده ای. در كنش نخست منطق ابراهيم منطقی ماوراء دكارتی است. در منطق دكارتی، ذهن( آن كه شك و لذا انديشه می كند ) و در نتيجه خود سوژه، مبنای تعيين حقيقت قرار می گيرد. اما در منطق ابراهيمی اين هست اما اين فقط نيم ماجراست. نيم ديگر همان است كه بايد، نه در متن كه درفرامتن استدلال دكارتی، خوانده شود و شايد بعدها در شناختشناسی كانتی آمده باشد: حق شناختن . آنچه در اسطوره زيبای ابراهيم بيان شده، حق شناختن است. اگر اين حق نبود،ابراهيم نمی توانست نظام شناختی اش را پيش ببرد.ابراهيم می گويد چون حق دارم كه بدانم پس شك می كنم. اگراين حق نبود، شكی هم نبود، شناختی هم نبود. نكته دوم ديكانستركشن است: در شيوه سقراطی، پايه نخست استدلال از طرف مقابل گرفته می شود، يعنی سقراط اول اعتراف می گيرد و بعد از همانچه كه اعترافش را گرفته، شروع به چيدن استدلال خودش می كند. اما در شيوه ابراهيمی طرف مقابل، خودش قربانی است. به قول خودت هيچكس مقصر نيست. بت بزرگ هم مثل ساير بتهاست و همه شان هم هيچكاره اند. مقصر بتكده است. وتبر هم نمادين است. اصلا تبركاری ای هم در كار نيست. تبر، احساس مسؤو ليت آدمی است. تبر، حضورآدمی است. سالهاست كه شيفته استدلال های ابراهيم ام. و امشب مطالب جديدی آموختم. متشكرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر