۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

چه چیز، شرم را بایست؟

از چه چیز باید شرمنده بود؟ و در چه حال باید دیگری را شرمنده خواست و دانست؟
این، پرسشی اخلاقی است، هم در اخلاق نظری و هم در اخلاق عملی.
حال به این عبارت نسبتاً مشهور توجّه کنیم:

از لباس کهنه ات خجالت نکش
ازافکار کهنه ات شرمنده باش

نمی دانم که این عبارت از چه کسی است. احتمالاً کسی بوده که در وانفسای نوشدگی یا نوگرایی چنین جمله ای را بیان کرده و شاید حتا با انگیزۀ دفاع از حقی یا برخروشیدن بر ناحقی.
جمله ای که حتماً بارها آن را شنیده اید. من هم، و چند بار نیز درباره اش اندیشیده ام. اخیراً باز هم آن را در یک ایمیل دریافت کردم و بر آن شدم که نگاهی به پس نازیبای پردۀ زیبایش را در اینجا بیاورم.
در این جمله یک قیاس ارزشی بین لباس و اندیشه آمده، قیاسی که اخلاقاً درست است و به ارزشمندی اندیشه دلالت می کند.
اما این قیاس به طور پنهانی ما را گمراه کرده و اندیشه را نیز در شمول اشیائی چون لباس قرار می دهد که «نویی» و «کهنگی» پذیرند. حال آن که به قول فروغ «شعر، نو و کهنه ندارد» و من عرض میکنم که بیش از آن، اندیشه نیز!
نه اندیشه نویی و کهنگی پذیر است و نه احساس! مهم تر از آن، هیچکس نباید از افکارش شرمنده باشد، مگر آن که افکارش متضمّن یک خطای اخلاقی باشند.
به دیگر سخن، شرمندگی از افکار، خود یک خطای فاحش اخلاقی و گاه دلالتی بر مشکلات روحی و روانی عدیده است؛ پس اگر کسی دل در گرو افکاری دارد که متضمّنِ هتک حرمت خود یا دیگری اند باید شرمنده باشد؛ در غیر این صورت حتا اگر کسی مثلاً به لات و منات نیز اندیشه مند باشد، ما باید اخلاقاً شرمنده شویم که شرمندگی او را بخواهیم! فراموش نکنیم که «شرمنده خواستن مردم به خاطر افکارشان» معمولاً روش خودشیفتگانی بوده است که بسی «نه مانندِ خوداندیشان» را از دم تیغ گذرانده اند.
آزادگان، اندیشۀ شرمندگی هیچکس ولو دشمنانشان را به سبب افکارشان، به دل راه نمی دهند!

۱۳۹۰ بهمن ۱۳, پنجشنبه

دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر

 دلگير دلگيرم مرا مگذار و مگذر
 از غصه ميميرم مرا مگذار و مگذر

 با پاي از ره مانده در اين دشت تبدار
 اي واي ميميرم مرا مگذار و مگذر

 سوگند بر چشمت که از تو تا دم مرگ
 دل بر نميگيرم مرا مگذار و مگذر

 بالله که غير از جرم عاشق بودن اي دوست
 بي جرم و تقصيرم مرا مگذار و مگذر

 با شهپر انديشه دنيا گردم اما
 در بند تقديرم مرا مگذار و مگذر

 آشفته تر زآشفتگان روزگارم
 از غم به زنجيرم مرا مگذار و مگذر.


شعر از:يدالله عاطفي؛ خواننده: حمیدرضا نوربخش
حميدرضا نوربخش در آبانماه سال ۱۳۴۴ در شهر قم ديده به جهان گشود. برخوردار بودن از نعمت پدري كه خود با مكاتب آوازي قدما آشنايي كامل و با آخرين بازمانده آنان، مرحوم استاد تاج اصفهاني ارتباطي وثيق و صميميتي پايدار داشت، نوربخش را از هنرجويان بلاواسطه مكتب آوازي تاج قرار داد. وي گذشته از تحصيلات دانشگاهي در رشته حقوق، سالها در ادبيات فارسي و عرب در محضر فرهيختگان و اساتيد صنايع بديعي عروض ، قافيه و معاني بيان، كسب كمال كرده است. همزمان با تحصيلات دانشگاهي، شاگردي در محضر محمدرضا شجريان از فرصتهاي مغتنمي بود كه نصيب نوربخش گرديد.