۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

جنینی و کودکی اجتماعی ما

این متن که در بیست و هفتم ژوئن 2004 نگاشته شده، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافته است.
دو روز پيش ، راننده ای كه كاميونش يك مخزن 20000 ليتری بنزين را حمل می كرد، كاميون خود را به صفی ازاتوبوس ها، وانت ها، سواریها و ديگر كاميون هایی كوبيد كه برخی از آنها نيز حامل انواعی از سوخت بودند و در مجموع، دهها سرنشين اين خودروها را طعمه ي لهيب و زبانه ی مرگ آور آتش ساخت! چنين سانحه ای ، اكنون ديگر سالهاست كه در هيچ كجای جهان رخ نمی دهد. ما را چه می شود ؟ ما را چه بر سر آمده است ؟ اين چه رفتاری است که از ما سر می زند؟
چون نيك بنگريم ما ابزار را به كسانی سپرده ايم و می سپاريم كه در جنونی كودكانه، با آن ابزار هر كاری را كه نبايد بكنند، می كنند. سخن تنها درباره ی اين راننده نيست. به گمانم، كم يا بيش ، در همه جا چنين است. هرچند ، می توان اذعان داشت كه در جاهایی كه جامعه بدون دخالت نهادهای واسط بر رفتار اعضای خود نظارت می كند، شدت غيرمسؤولانه بودن چنين اعمالی كمتر است؛ كمتر كسی كارد آشپزخانه را از سر بی مسؤوليتی چنان به كار می برد كه چندين تن را به كام مرگ بسپارد؛ كمتر كسی اموال خانواده اش را چنان بی مهابا خرج می كند كه شهره ی آفاق گردد؛ و... اما در آنجا كه جامعه مستقيمأ نظارتی ندارد ، وضع موجود فاجعه آميزتر است و فاجعه هر روز ازجایی بروزمی كند. گویی همه يا اكثر ما بی جديت و بی مسؤوليت تر ازآنيم كه بتوان به ما اعتماد نمود. گويی همه يا اكثر ما كودكانی بولهوس ايم؛ كه مال و جان و آبروی خود و ديگران را پشيزی بها نمی دهيم. گويی همه يا اكثر ما تنها و تنها برای همين لحظه زندگی می كنيم و آينده برايمان ، حتا برای منافع و موقعيت خودمان وجود ندارد . گويی پس از هزاران سال زيستن بر خاك اين سرزمين ، از تربيت و ساختن انسانهایی كه حداقل بلوغ و عقلانيتِ زيستن با دغدغه ی خود، ديگری و آينده را داشته باشند، عاجزيم. به گمانم با همه ی آن سابقه ی تمدنی از ساختن انسانهایی كه در جامعه زندگی كنند، ناتوانيم و تنها كودكانی خودخواه، ضعيف النفس، موقعيت پرست و غير مسؤول می پروريم . همه چيزبوی تازه به دوران رسيدگی دارد. همه ی نهادهای ما، از جمله خانواده، ناتوان از ايجاد حس و نياز بقاء طولانی و آينده نگرانه اند. وگرنه چه كسی می پنداشت كه فرصتهای بی نظير تاريخی چنين نابود شوند. اكنون تقريبا اطمينان يافته ام كه مسأله و مشكل اصلی ما توسعه ( از هر نوعش ) نيست. مساله و مشكل اصلی ما " بازسازی اجتماعی " است. هر چند در شرايط امروزين جهان ، در باز سازی اجتماعی ناگزيراز توسعه هم خواهيم بود و هستيم . اما نگاه اصلی و بنيادين ما بايد به بازسازی اجتماعی و بازتعريف همه ی اصول و بنيادها باشد.
پدر، مادر ما همه مان متهم ايم.

هیچ نظری موجود نیست: