۱۳۸۷ فروردین ۲۳, جمعه

ایـدۀ بازسازی



وقتی گفتگاه بازسازی سنت ایجاد شد، برای بسیاری غریب نمود و بسیاری نیز سخنش را نارسا یافتند. به گمان خودم حرفم را صریح و ساده گفته بودم. اما انگار بسیاری اوقات فقط برای گمان خودم چنین بوده... بازسازی سنت، برای من یعنی فهمیدن این که کیستم و فهمیدن کیستی همیشه عبارت از آن است که کیستی را بسازیم. چون هویت یا کیستی، چیزی در آن بیرونها نیست که برویم و کشفش کنیم؛ همانی هستیم که داریم ایجادش میکنیم. برای ساختن کیستی هم ناگزیر از آنیم که گذشته ای داشته باشیم و آن را بفهمیم. می گویند و درست می گویند «کسی که گذشته ندارد، آینده ای هم نخواهد داشت». حالا این منم که در درون خودم بدین نیاز پی برده ام؛ اما این نیازی که در من شکل گرفته، که نیازی شخصی یا فردی نیست؛ نیازی است که زمانۀ من دارد و من به نسبت حضورم در این زمانه، دارم آن را درمی یابم. من آنقدر هستم که خود را می سازم، که خود را بازمی سازم. بیش از آن و غیر از آن اصلا نیستم. غیر از آن، اگر فکر می کنم که هستم، اشتباه می کنم؛ چون تنها ادای دیگران را درمی آورم؛ پس آنها هستند، نه من! من هنگامی خواهم توانست عنوان و صفت ِ «بودن» را بر خود داشته باشم، که خویشتن مستقلم را بسازم و بشناسم. من به این می گویم باز سازی سنت؛ آنچه که در من و بر من می گذرد، این است.

هیچ نظری موجود نیست: