۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

تــراژدی در این رؤیا

این متن که در اول بهمن ماه ۱۳۸۵ با عنوان «رؤیا» منتشر شده بود، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا منتقل شد.
زیستن در آستان آتشفشان، بی آن که بدانی که کِی فوران اش خواهد بود. در آن حال که می دانی که حتماً باز هم خواهد غرید، خواهد سرکشید، خواهد جهان را سوزاند و باز هم خاکسترش تا اعماق قرون آینده، فرسنگ در فرسنگ، بر چشمها گرد سوزآور خواهد ریخت، بر گوشها خشت سکوت خواهد بست، بر خانه ها خاک سیاه خواهد ریخت، بر معبرها سنگپاره های گران چون کوه خواهد نشاند و بر دلها داغهای سرد ناشدنی، حتا به روزگاران.
زیستن در مجرای آتشفشانی که تا کنون بارها فوران کرده و هم از این روی می دانی که باز هم خواهد بارید، آتش را، سیاهی را، خاکستر را، تباهی را.
زیستن در کنار آتشفشانی که صبر ندارد تا کشته های پار را دفن کنی و زخم پیشینیان را ببندی و سپس باز گدازه هایش را بر تمامی معابر شناخته شده و حتا شناخته نشده ببارد.
زیستن در دل آتشفشانی که جرم ثقیل گدازه هایش را اجسام آرزومند و اندیشه های کام نابرده می سازند.
زیستن در دل دوزخ آتشفشانی که در آن خانه ها ساخته ای، کاشانه ها پرداخته ای!
هر چه می کنی، بکن، اما رؤیایم را ویران نکن!
«با سایه ای دیگر
آن مرد خوش باور که با هر گریه می گریید و با هر خنده می خندید
مردی کهن؛ با سایه ای دیرین، دلی دیرین
نومیدواری دشنه در قلبش فرو برده است
اینک به زیر سایۀ دیوار غم، مرده است
از قالب پوسیدۀ ناساز او امروز
مردی دگر برخاسته از سنگ
با نام دیرین، لیک در سرمنزلی دیگر
مردی که باور می کند از چشم خود تنها
مردی که می خندد چو می گریند، می گرید چو می خندند
مردی دگر؛ با سایه ای دیگر، دلی دیگر» (محمد زُهری، 1335)


نوشته شده در 1/21/2007 11:55:00 PM توسط: Esmaeil Khalili.
0 commentslinks to this post

هیچ نظری موجود نیست: