۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

بهرام، پیام امـید

این متن که در تاریخ هفتم اکتبر 2006 منتشر شده بود، از گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافت.
هزاران سال پیش، در کوچی که هزاران سال به درازا کشید، کسانی که گمان می رود آغازگران دامداری و سپس کشاورزی بوده باشند، آریاییان، به سرزمینی که بعدها «ائران ویِج» و سپس «ایران» اش خواندند، پا نهادند. دامداران کوچنده، مردمانی سخت کوشنده بودند که زندگانی شان بیش از انسان «شکارچی - گردآور» بستگی ای چند سو با طبیعت داشت. طبیعت در تلاش آنان برای به سامان شدن و در دست گرفته شدن اش، بسیار بیش از خوراک و پناهگاه بدانان می داد و آنان بسیار بیش از آنچه نیاز ِ تن را در دوران چندصد هزارسالۀ «شکار- گردآوری» بر می آورد، از طبیعت می خواستند و با آن می آمیختند.
در زمانی بین هفت تا شش هزار سال پیش، هنگامی که هنوز بسیاری از آنها به سوی جنوب شرقی فلات ایران ، به سوی هند، رهسپار نشده بودند، دماوند آتش فشانی می کرد. آنان که در اطراف و در جنوب این کوه گران پراکنده شده بودند، از این آتشفشانی بسیار در رنج بودند. بیش از گدازه ها، دودی که از دماوند بر می خواست، بر گسترۀ پهنی از فلات می گسترد و بر تمامی آن گستره می بارید. بارش دوده، گیاهان را می پژمرد، ستوران و دامها را رنجور می کرد و می کشت و برکت زمین را از آریاییان می گرفت. زنان و مردانشان در شکنج درازناک ابرهای تیره در آسمان و مغاک ویرانگری که بر زمین ستم می کرد، می افسردند وکودکانشان از دست می رفتند. آریاییان این ابرها را که تیره بودند و روزگار را تار می کردند، «وَریترَه» می نامیدند. «وَریترَه» برای آنان و نزد همخوانوادگانشان که بعدها به هند رفتند، به معنای دیوسیاه است. بارانی که از ابرهای بر آمده از دماوند سپیدگیسوی دوستداشتنی می بارید، تا پاری چند، بارانی سیاه و دژخوی بود که برکتی نداشت. در آن دوران نیز، همچون امروز، بادهای باران آور و ابرهای بارانزا از شمالشرق و شمال فلات به درون فلات بال می گشودند. این ابرها که سپید بودند، در تلاقی با ابرهای سیاه، وَریترَه، آذرخشهای بسیاری پدید می آوردند که در نگاه مردم آریایی، جنگ افزار نبرد ابرهای سپید با ابرهای سیه به شمار می آمدند.
آنان ابرهای سپید ِ برکت دارِ ِبارانریز را «وریتره غن» و بعدها، «وریتره زن» یا «وریتره هن» خواندند.
در درازنای زمانی هزارساله، آریاییان، دیده وران نبرد همیشگی وریتره هن با وریتره بودند؛ نبردی که برایشان برکت می آورد؛ گیاهان را بر زمین می رویاند؛ از نابودی ستوران و دامشان می کاست؛ چشمه ها را افشان می کرد؛ خوردنی و پوشیدنی از دام و گیاه فراهم می ساخت؛ بیماری را به اندک می رساند و کودکانشان را زنده می داشت. آنان آتش برجای مانده از آذرخش جهنده از کوشش ابر سپید بر ابر تیره را گرامی می داشتند و در نگهداریش تلاش می کردند. تا آنکه پس از نزدیک به هزار سال از این کشمکش، ابر سپید برای همیشه بر ابر سیاه پیروز شد. دماوند خاموش شد ، آتشفشانی اش فرو نشست و ابرهای تیره ای که از دوده های دیو سیاه بر می خواستند، از فراز کاشانۀ ایرانیان برچیده شدند.
آریاییان چنین فرجامی را بس گرامی داشتند. آنان که هزار سال، مادر و پدربه فرزند، از دژخیمی و تیره گری زندگانی و دردآوری ابرهای سیاه گفته بودند و هرگاه که ابری سپید از فراز دماوند سرک کشیده بود، در آرزوی نبردی جانانه و سپس پیروزی، به تماشاش نشسته بودند و آتشش را پاس داشته بودند، در نبودش مویه ها کرده بودند و در آمدنش شادیها، این نابودی تیره دل سختسر-ابر سیهکار را به جان گرامی داشته و در روان خود ابدی دانستند. پیروزی ابدی نور بر تاریکی: «یزدان به کمال شد پدیدار/ وهریمن زشتخو فراری».
اسطورۀ پیروزی سپیدی بر سیاهی بدینگونه به تمامی فرهنگ آریاییان ره یافت و در روان همه آریاییان ماندگار شد. این کوشش و سپس امید هزار ساله که آنک رسیده بود، چنان ناقوسی در همۀ ادیان، اندیشگان، اندرزگان، ارزشگان و باوران ِ آریاییان تنین افکند که همگی تاریخ پس از آن را از خود آکند.
«وَرَه رَهَن» که پیروزی از آن ِ او بود، با گذشت زمان، در دگرگشت ِ زبان، ورهرن شد. سپس، ورهرام و سرانجام، بهرام؛ پیام آور امید.
من این تاریخشناخت را از آموزگارم، فریدون جنیدی - که زندگیش پاینده و پایندگیش دراز باد- فراگرفتم. نمی دانم که ارتباط استواری میان این رهیافت فرهنگی ایرانیان با افسانه و اندیشۀ سوشیانس هست یا نه. شایست گمان نداشتن، که چنین باور ِکهن -نمود ِ دیرمانی را با دگر باورهای امیدآفرین بنیادین هیچ بستگی درکار نباشد. اما می دانم که ناتوانی نهادهای جامعه را با اندیشۀ هزاره بستگی بسیار است؛ هراندازه که نهادها درمانده تر باشند، در گذر کردن از گردنه ها و گشودن گره هایی که بر راه نیک فرجام یافتن امیدها و پایش سختیها و نمودمندی ارزشها زده شده اند، اندیشۀ هزاره و آمدن نجات دهنده، بیشتر توان خواهد یافت و چنگ زننده تر در فرهنگ خواهد نشست.
«پیام امید به روشنفکر مسوؤل » عنوان اثر دیگری است از زنده یاد علی شریعتی، که در آن تفسیری تاریخی- روانشناختی از «سورۀ روم» به دست می دهد. آنجا بر این باور پای فشرده می شود که امید نوری است که در دل دردآگاهانی که راه جویی را بر خود بایسته می دانند، می تابد و به خجستگی این تابش، اینان خود از راه نمی مانند و نمی گذارند که دیگران نیز از پای بیفتند.
اینک دیرگاهی است که سیمای آیندگان این مرز و بوم در تیرگی ابرهایی پوشیده شده است. اما چهره گشودن و خندانی آن سیما را بهرامی می بایست یا سوشیانسی؟

هیچ نظری موجود نیست: