۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

زمان و زندگی - یک مکالمه


دوستی بسیار گرامی و عزیز، مطلب زیر را برای دوستش فرستاد و او در پاسخ مطلب پایینتر را برایشان ارسال کرد. اینک بی کم و کاستی در اینجا می آورم شان.
متن دوست اول:

برای رها شدن از گذشته، برای رها شدن از آینده، زیستن در زمان حال یک ضرورت اساسی است. در آن صورت انرژی ها اینجا متمرکز می شوند و این لحظات کوچک نورانی میشوند و شما کل انرژی تان را در آن جاری می سازید. در آن صورت شادی و نیکبختی ظهور میکند. اگر اکنون شما احساس بیچارگی و افسردگی می کنید دلیل آن این است که دارید در گذشته و آینده زندگی می کنید. انسان بدبخت، گذشته و آینده دارد، انسانی که سعادت را احساس میکند فقط لحظه را، دقیقا همین لحظه را دارد. او در حال زندگی می کند.

انسان می تواند کل حیاتش را در تازگی بگذراند، میتواند تمام زندگی اش را مثل یک کودک سر کند،
انسان می تواند بزرگ شود و در عین حال در سراسر زندگی حالت بچگی خود را حفظ کند.
در لحظه زیستن، هنر است. انسانی که در دم زندگی میکند هرگز پیر نمیشود. به بلوغ می رسد اما پیر نمی شود .
او واقعا رشد می کند، پیر شدن اصلا به معنای رشد نکردن نیست، پیرشدن همانا مرگ تدریجی است.
پیرشدن همان مبادرت به خودکشی است. انسانی که در لحظه زندگی میکند هیچوقت به آن صورتی که مردم پیر می شوند، پیر نم یشود.
او هرگز دانشمند نم یشود، او همیشه بی گناه است، همیشه کنجکاو است،
همیشه ذوق زده و پر از حیرت است. هر لحظه برای او چیز تازه ای به همراه دارد. او آماده است تا ابعاد تازه ی زندگی را کشف کند.

او همیشه دل به دریا می زند. او یک کاشف است. او هیچوقت از زندگی بیزار نیست. او هرگز بی حوصله نیست.

پاسخ دوست دوم:

همینطور است. اما زندگی فقط همین نیست. همان افسرده، همان دانشمند و حتی همان جنایتکار هم بخشهایی از حیات انسانی هستند. نیکبختی همواره با مقایسه معنی پیدا می کند؛ وگرنه کسی نمی تواند فرقی میان نیکبخت و بدبخت قائل شود. همانطور که در متن بالا هم چنین اتفاقی رخ داده است. چون مقایسه می کنیم و تفاوتی بین رنگها حس می کنیم، می توانیم یک اثر نقاشی پدید آوریم. حضور همۀ اینها با هم است که تابلو را ترسیم می کند. از پلیس گرفته تا ف... تا کشیش، تا انقلابی، تا روستایی ساده دل اما آب زیرکاه، تا دخترک گل فروش میدان شهر و تا رییس کمپانی. همیشه این ماییم که انتخاب می کنیم که در کجا باشیم و کی باشیم. از سوی دیگر، گذشته، حال و آینده هم سه لحظۀ به هم پیوسته اند که هریک، موجودیت و معنیشان را مرهون آن دو لحظۀ دیگر هستند. کسی که گذشته ندارد، نه حال و نه آینده هم نخواهد داشت. مانند کودکی که در غار بزرگ شده و مثلا در سن پنجاه سالگی او را به ریودوژانیرو بیاورند. تمامی آن لذتهایی که در ریودوژانیرو هست، برای او بی معنی است، همین طور که از رذالتهای این شهر هم چیزی دستگیرش نمی شود. ما در هر سه زمان زندگی می کنیم و زندگی آمیزۀ این سه زمان است. درک معنی بلوغ، بدون خاطره های سرشار داشتن از دوران کودکی، امکانپذیر نیست و همچنین است لذت بردن از زمان حال. با وجود این در کل فرمایش شما متین و برخوردار از حصه ای مهم از حقیقت است. حقیقت مهم زمان حال. هیچ دقت کرده اید که این کلمه (حال) در زبان فارسی از چه معنای گسترده ای برخوردار است؟ ممنونم