۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه

اسطوره، رمان، انقلاب اسلامی؛ داستان نسل‌ها

این متن که در دوازده ژوئن 2006 نگاشته شده، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافته است.

داستان از چند سال پيش آغاز شد، وقتي كه من در موقعيت نقد وبررسي يك پژوهش قرار گرفتم كه موضوعش "گسست نسلها" بود. تا قبل از آن اين سوژه نيز باغ "هندوانه فروشها"ي بسياري را ـ به تعبير دكتر كاشي ـ آباد كرده بود. اصولا به نظر مي رسد كساني كه خوش تريبون هستند، در همه جاي جهان، بالاخره بايد كالايي هم براي فروش داشته باشند و در هر بازاري هم كالاي خاصي مشتري دارد. در اين ميان، مهم آن است كه بازاريان (همان هندوانه فروشان) بدانند كه امروز روز هندوانه هاي بزرگ است يا كوچك؟ بمي يا وراميني؟ و ....خلاصه تا آن زمان كسان بسياري در اين باره قلمفرسايي كرده بودند. من درمقام داوري آن اثر بارها با خود انديشه كردم كه تهمت گسست بر نسلهاي پس از انقلاب، بيش از آن گزاف است كه بتوان باور كرد؛ در عين حال دوري نسبي خواستها و حتي زبان آنان از نسلهاي پيش از انقلاب، بيش از آن آشكار است كه بتوان انكار نمود ( خود دكتر كاشي بارها آنها را نسل بي هويت خوانده است ـ كه از نظر من هرگز اينچنين نيست). پس ماجرا چيست؟


يادم آمد كه معلم دينيمان در دبيرستان رازي شيراز يكبار گفت كه وقتي كتاب توحيد دكتر شريعتي را خوانده بود، رو به قبله ايستاده و يكبار ديگر شهادتين گفته بود. يادم آمد كه خودم در ابتدا به معجوني از اسلام فقهي اخباري، اسلام عرفاني و اسلام انقلابي معتقد بودم اما بعد تا مدتي همه را به نفع اسلام ييوريتانيست انقلابي مصادره كردم. يادم آمد كه حتي از نحوه تقليد پدرانمان انتقاد مي كرديم و به مجتهد مورد تقليد پدرانمان معترض بوديم. يادم آمد كه در يك پژوهش جدي درباره خوانواده هاي از هم گسيخته درسال 1371 دكتر مقدس دريافته بود كه از مهمترين علل طلاق بين زن و شوهرهاي متولد 1335 تا 1345 باورهاي انقلابي در تعيين نحوه ي ازدواج و حتي در معيارهاي انتخاب همسر بوده است. يادم آمد كه ساخت معماري و آرايش فضاي داخلي خانه ها در آن سالها به نفع معيارهاي ايديولوژيك تغيير مي كرد . يادم آمد كه روزي يك دوست قديمي را كه در جبهه ي سياسي مخالف من بود توي خيابان دبدم وپس از تازه كردن ديدار، به او گفتم « دير يا زود فرمان رويارويي خونين بين سويه ي من با سويه ي تو صادر خواهد شد و اگر اين ديدار به جاي امروز سه چهار ماه ديگر بود، مي دانم كه تو در بيرون كشيدن اسلحه درنگ نمي كردي، اما من از ابتدا با اسلحه وداع كرده ام ...» و يادم آمد كه در آن سالها براي بسياري از هم نسلهاي من تقاضاي ايديولوزيك و اِعمال ِخشونت، تنها ارضاء كننده هاي رفتاري قابل قبول بودند. بسيار و بسيار ديگر از رفتارهاي آن نسل را به ياد آورده و مدت ها با خود مرور كردم.

از آن زمان (سال 1382) اين انديشه در من جان گرفت كه "از جا بركندن نهاد سلطنت توسط نهاد دين" شايد سويه ي آشكارتر انقلاب ايران بوده است؛ در حالي كه سويه ي پنهانتر، عبور تمام عيار نسل ما از مرزهاي قابل قبول و غير قابل قبول ارتباط بين نسلي با پدرانمان يا گسستن ِگاه حتي بيشرمانه مان از همه ي آنچه كه به اعتبار سنت، محترم بود، بوده است: در تاريخ ايران، ما اولين نسلي بوديم كه «پدران را مسبب هر نوع فقر خود تلقي مي كرد». آري ما فقير بوديم و اِشعار به فقر تنها دارايي ما بود. اما به اعتبار همين فقر و بدون هرگونه ثروت آفريني و شايد تنها با وام ستاني ازاسطوره هاي زيدي و اسماعيليه اي مان تبر را با كنده ی درخت سنت آشنا كرديم. فقري كه بيش از همه جا خود را در همين حرمت شكني بارز كرده بود (يا رب مباد كه گدا معتبر شود!). ما تشنه ی برآوردنِ نیازهای غم آلود نوستاژیکمان بودیم؛ اما رفعِ آن نیازها، در آن معبر زمان، تنها از طریق نفی و انکار حقانیتِ فلسفه ای که به گمان ما عملا" در طول تاریخمان جاری بوده است، وقوع یافت.

آري از آن زمان اين انديشه در من پادار شد و هر روز بيش از پيش دلايلي در تأييد آن يافتم. در يافتم كه در اين انقلاب، استوانه هاي مهمي از جهان سنت در كوره ي داغ انقلاب ذوب شده كه يكي از آن استوانه ها ارزش مقدسوار سنت در برابر باورداشت هاي روزآمد و حتي روزمره ي هر نسل موجود بوده است. دريافتم كه استوانه ي ديگر معتبر شدن هر من در برابر مقتضيات و حتي اصول هر ما بوده است. دریافتم که اگر هر انقلابی در عصر جدید مستلزم کشتن نمادین پدر وسپس برپاداشتن نمادهایی بی حضور و بی تأیید پدر نباشد، دستکم در انقلاب ایران، هرجا که آوردگاه ارتباطِ نسلها با یکدیگر، یا هر چیز که تعیین کننده ی چگونگیِ این ارتباط باشد، چنین بوده است. دریافتم که انکار و حتی منحوس دانستن «گذشته» نه ابداع حکومت برآمده از انقلاب، بلکه ویژگی ِ بلافصل و حتی قابل لمس ِرفتار مجموعه ی نسل انقلاب کرده است که پیش از سیاست خود را در فرهنگ و تا اندا زه ی زیادی در مناسبات اجتماعی آن نسل آشکار کرده و می کند. و دريافتهاي ديگري كه همه و همه مرا وامي داشت تا باور كنم آن نسلي كه گسست، نسل من بود؛ نه نسل بعدی: فرارفتن رفتارهاي نسلهاي بعدي از هر آنچه نزد نسل من معتبر بوده است، ناشي از تبري است كه خود ِمن «در آستانه ي فصلي سرد » بر پيكر سنت وارد كردم و «اين محنتي كه مي كشم از تنگي قفس/ كفران نعمتي است كه در باغ كرده ام».

اما اين برداشت را كه چنين گسستي «سيندروم مدرن ـ شدن» است، مديون نكته اي هستم كه اسماعيل يزدان‌پور با من در ميان نهاد : هنگامي كه ديدگاهم را به او گفتم، برايم شرح داد كه پدر كشي، ويژگي ِ ژانر رمان است، در برابر پسر كشي كه ويژگي ِژانر اسطوره به شمار مي آيد. پس اينك مي توانستيم پاسخي براي اين معما بيابيم كه چگونه انقلاب اسلامي با همه ي گرايش نوستالژيك ِ غير قابل انكار و غير قابل كتمانش، بيش تر آب به آسياب مدرنيسم و مدرنيزاسيون ريخت، تا به آسياب سنت! انكار حقانيت پدر را تاوان تاريخي چنان بود كه چاره اي جزپذيرفتن حق پسر باقي نمي ماند و نسل پس از انقلاب را البته سهم چنداني در پييدايش اين شرايط نبوده است. پاسخي كه خود، هم تراژدي و هم طنز تاريخ معاصر ماست! شرح كاملتر و دقيق تر ِ اين ديدگاه - که گفتگوی من و یزدانپو و دکتر ریاضی و بخصوص چانه زنیهای من با خودم، در این باره هنوز در ابتدای راهش است، از جمله این که اسماعیل نشانه های هر دو ویژگی پدر و پسر کشی را در این فرایند، یافته است - بماند براي فرصتي ديگر.

باري، هفته اي چند گذشت. تا اين كه در يكي از گپ هاي نسبتا" دوره اي دوستانه مان، هنگامي كه بحث به معماي تسريع روند مدرنيزاسيون پس از انقلاب اسلامي كشيده شد، اين يافته ها را در مجالي اندك به حسن رياضي گفتم ـ كه البته حظ و حسُ او را بر انگيخت ـ و حاصل آن شد كه او نيز مطلب را از دید خود گرفت و نوشت و به جواد كاشي داد و در گفتگاه جواد نقش بست!

بي يادكردي، بی ذکر سابقه ای، بی بیان آنچه قصه را برانگیخته بود، «ما هیچ، ما نگاه»، «بي طرح خنده اي»!

صاحبدلان خدا را.

از اینکه جواد و حسن در بسط این دریافت و فراهم ساختن امکان برخورداری از سایر نقد و نظرها و دریافتهای دیگران همت کرده اند و از تمجید صریح و آشکارشان از این نظریه، ازشان متشکرم. جواد هم همیشه به من لطف داشته است.

اما آخراینکه عالم از ناله ی عشاق مبادا خالی.

------------------------------------------------------------------------------------------------

همکار خوبم، آقای علی خورسندی از من خواسته است که نظرها را در صفحۀ متن نشان دهم. هنوز نتوانسته ام از نظر فنی امکان آن را بیابم؛ پس حداقل کار ممکنم این تواند بود که نظر خودش را در اینجا بازآورم:

Ali khorsandi Taskoh said...
Very dear Mr. Khalili,As you surly know, our psychology is a kind of perfectionist psychology. Some social psychologists believe that the perfectionism is the main trait of a traditional society. The perfectionist society, generally speaking, has two key and obvious attributes. First off is that people in the perfectionist society are just following of a leader with unique characteristics. For instance, “watermelon vendor”, in your essay and Kashi too, is an absolute symbol of a leader in perfectionist society. So “selling watermelon” in fact, is a paradigm of a social behavior in a perfectionist society which it converts gradually to common culture. Another attribute of the perfectionist society is egotism. As it is evident, we have historically encountered with a lot of specimens of egoism in our society. The “killing son” in our history, in fact, is caused by egotism. But “killing father”, first, is one of the main traits of modernity in which the critique of father’s ways are symbol of.As you probably agree with me, in terms of educational principals, our action and behavior are earned and caused by our social philosophy, common culture and history which have deep roots in our mind, life and society too. Nevertheless, changing the social behaviors and common culture is not as easy as a pie. In other words, instead of critique of our social behaviors, at first, we should scientifically criticize our social philosophy, common culture and history, not to censure and blame our past action and behaviors. Even though it is necessary, but just its own place. Regards and wish you the longest of life and hoping your idea will be extended as you please!Khorsandi Taskoh
6/17/2006 2:13 AM


هیچ نظری موجود نیست: