دیدگان ماندلا بر این جهان بسته
شد.
دیدگان کسی که بیش از هر چیز
خشونت آموخته بود اما کمتر از هر چیز، و در واقع هیچ خشونت ورزید!
ماندلا از این جهان رفت، هنگامی
که از خود میراثی گرانبها بر جای نهاده بود؛ میراث گذشت، میراث اندیشیدن به تمامی
بشریت و اندیشیدن به نفس بشریت؛ میراث پاس داشتنِ تمامی جامعه، که به او امکان داد
تا از اندیشه ی جامعه ی تام فراتر رود و بتواند برای تمامی جامعه امکان بقاء و نیل
به مطلوب فراهم آورَد.
این تجربه برای ما گرانبهاست، بسی
گران بها؛ چرا که تا کنون بهایی سنگین پرداخته ایم؛ برای ما که آرزویی نه تنها
برای تمامی جامعه ی خود بلکه برای تمام جوامع داشتیم اما به ورطه ی جامعه ی تام
درافتادیم و نه تنها حتا به همین جامعه هم نپرداختیم، بلکه اصلاً از «خود» فراتر
نرفتیم.
یادش گرامی باد؛ نه تنها برای درسی
که به ما آموخت، بلکه برای ارزشی بنیادین که ژرفای عمل اش و نفس اندیشه اش از آن برخوردار
است؛ برای ارزشی که برای آن مبارزه کرد و در نشر تاریخیِ مبارزه اش تحقق داد؛
یادش گرامی باد!