۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

سوگند نامۀ بقراط و آیین ِ کمر بستن

این متن که در دهم آگوست 2004 نگاشته شده، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافته است.
چندی يش در مطلبی با عنوان "جنينی و كودكی اجتماعی ما گفتم كه گويی طريق بقاء را گم كرده ايم. ونتيجه آن است كه راه به بيراهه می بريم و فاجعه می آفرينيم. زيرا نمی توانيم كار را به اهلش بسپاريم، يا اصلا نمی توانيم اهل بپروريم" . يادم آمد به سوگندنامه بقراط. می دانيد مرسوم است كه پزشكان پس از فراگرفتن طب وآنگاه كه می خواهند كار طبابت را آغازكنند، به رسمی كه منسوب به بقراط است، سوگند ياد می كنند كه همواره ازاصولی اخلاقی پيروی كنند و هيچ چيز را بر درمان بيماران ترجيح ندهند. شايد بتوان گفت كه اين رسم از آغاز پيدا شدنِ حرفه ، وجود داشته است؛ يعنی از هنگامی كه زندگی شهری و شهرنشينی آغاز شد و كسانی در كارهايی فناور شدند، آيين كاركردن نيز پديد آمد؛ همان طور كه آيين خانواده يا آيين شهرياری. در ايران چنين بود كه هر كس به شاگردی حرفه ای پديرفته می شد، چندی كار را نزد استادی می آموخت تا هنگامی كه خود در آن كار فناور شود. آنگاه اهل آن حرفه و گاه اهل شهر گرد می آمدند و استاد بر شاگردی كه ديگر بايست استاد می شد، كمربندی می پوشاند و شاگرد سوگند ياد می كرد كه قوانين حرفه را پاس بدارد و در نگهداشت شان بكوشد. اهل حرفه و عموم شهروندانهم همواره بر كردار فناوران نظارت داشتند و كفر بود كه كسی از آيين سربپيچد يا آنچه را بر خود و اهل خود نمی پسندد، بر ديگران روا بدارد.اين بود كه اهليت رواج داشت و نااهلان را در شهر جايی نبود. اما آمدن پياپی وانبوه قبايل تاتار و غز و عرب و سلجوق، كه نه شهرنشين بودند و نه مؤدب به آداب شهروندی، آهسته آهسته آداب را منسوخ و اهليت را بی منزلت ساخت؛ بجز عرصه های خصوصی تر، همچون خانواده، كه مردم همچنان اهليت را درآن نگه می داشتند و شرط می شمردند. باری اين ديوسيرتی كه گاه در كوی و گاه در كوه می بينيم، ميراث شوم آن نااهلان و نااهليهاست.
اين محنتی كه می كشم از تنگی قفس
كفران نعمتی است كه در باغ كرده ام
حافظ

هیچ نظری موجود نیست: