این متن که در بیست و سوم نوامبر 2005 نگاشته شده بود، از گفتگاهی قدیمی بدینجا انتقال یافت.
با خشیتی ناشی از احساس نهایت شکنندگی از جای برمی خاست!
چنان احساس بی کسی ، بی پناهی و تنهایی می کرد که از زمین و آسمان، هر دو، تمنای پناه و یاری داشت! بویژه از آسمان که بلندایش حس خشیت را عمیقتر و گریزناپذیرتر می ساخت.
چه کند گر نپرستد؟!
اجداد دکارت از یک میلیون سال تا چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح می گفتند: من می پرستم چون حقیرم.
تنها لحظات فراغت از حس حقارت، آن طور که جواد کاشی گفته است، لحظاتی بود که " خویشاوندی ما با جهان گاهی با لرزۀ خواست و شهوتی از هم میگسیخت. خواست و شهوتی که با اراده خدایانی ناسازگار میافتاد. ما در چنان گسستهایی چشممان بر خودمان گشوده میشد و خود را مییافتیم، مستقل و متکی بر خویش. ما با یافتن گناه آلود خویش، پنهانی به شوق میآمدیم ".
اما گمان ندارم که " پیشینیان ما در عالم اسطوره خویشاوند جهان بودند"
و گمان دارم که آنان خویشاوند هراسهای بی پایان بی پایان بی پایانشان بودند.
چنان بی پایان که اکنون و شاید تا همیشه ما و آیندگانمان را نیز از آن هراسها آسودگی نیست و نخواهد بود. پس احساس خویشاوندی، با خود و با جهان، تنها در همان درنگهای گسستن از خشیت ابدی انسان بی پناه به دست می آمد.
و "بی خویشتنی" سرنوشت محتوم بی پناهان جهان اسیر در اراده ی خدایان کثیربود. در آن جهان و در هر آن جهانی، نه ما به جهان تعلق داشته ایم و نه جهان به ما! خود مفهوم " سرنوشت" که ازکلیدی ترین مفاهیم مفسر عصراسطوره هاست، دلالت اجتناب ناپذیری بر نبود تعلق و بر وجوداحساس متداوم تعلیق و بالاخره بر سیلان "بی خویشتنی" در آن عصراست.
کسی به چشم خویشتن نمی دید که جانش می رود! چون خویشتنی نبود که چیزی ببیند.
مدتهاست که ایمان آورده ام به آغاز فصل سرد
و دانسته ام
نام آن پرنده ای که از قلبها گریخته ایمان است
که در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
اما! نام دیگر آن پرنده انسان نیست؟
با خشیتی ناشی از احساس نهایت شکنندگی از جای برمی خاست!
چنان احساس بی کسی ، بی پناهی و تنهایی می کرد که از زمین و آسمان، هر دو، تمنای پناه و یاری داشت! بویژه از آسمان که بلندایش حس خشیت را عمیقتر و گریزناپذیرتر می ساخت.
چه کند گر نپرستد؟!
اجداد دکارت از یک میلیون سال تا چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح می گفتند: من می پرستم چون حقیرم.
تنها لحظات فراغت از حس حقارت، آن طور که جواد کاشی گفته است، لحظاتی بود که " خویشاوندی ما با جهان گاهی با لرزۀ خواست و شهوتی از هم میگسیخت. خواست و شهوتی که با اراده خدایانی ناسازگار میافتاد. ما در چنان گسستهایی چشممان بر خودمان گشوده میشد و خود را مییافتیم، مستقل و متکی بر خویش. ما با یافتن گناه آلود خویش، پنهانی به شوق میآمدیم ".
اما گمان ندارم که " پیشینیان ما در عالم اسطوره خویشاوند جهان بودند"
و گمان دارم که آنان خویشاوند هراسهای بی پایان بی پایان بی پایانشان بودند.
چنان بی پایان که اکنون و شاید تا همیشه ما و آیندگانمان را نیز از آن هراسها آسودگی نیست و نخواهد بود. پس احساس خویشاوندی، با خود و با جهان، تنها در همان درنگهای گسستن از خشیت ابدی انسان بی پناه به دست می آمد.
و "بی خویشتنی" سرنوشت محتوم بی پناهان جهان اسیر در اراده ی خدایان کثیربود. در آن جهان و در هر آن جهانی، نه ما به جهان تعلق داشته ایم و نه جهان به ما! خود مفهوم " سرنوشت" که ازکلیدی ترین مفاهیم مفسر عصراسطوره هاست، دلالت اجتناب ناپذیری بر نبود تعلق و بر وجوداحساس متداوم تعلیق و بالاخره بر سیلان "بی خویشتنی" در آن عصراست.
کسی به چشم خویشتن نمی دید که جانش می رود! چون خویشتنی نبود که چیزی ببیند.
فلسفه ی تاریخ هگل وار دکتر کاشی عزیز از جهان انسانی را به صورت ترجیع بند نقش و تاثیرگسستها از اجبارهای آشنایی می فهمم که در هر دوره به گونه ای در آنها غوطه ور بوده و هستیم. نقشی درخور و قاطع در ایجاد آنچه که می توانش خویشتنی یا آگاهی یا خودآگاهی خواند. درفلسفه ی تاریخی که می توانش بیانی رمانتیک از فهمی کوبنده و خُرد کننده، از تراژدی نهفته در جهانبینی هگلی نامید.
جوادجان!مدتهاست که ایمان آورده ام به آغاز فصل سرد
و دانسته ام
نام آن پرنده ای که از قلبها گریخته ایمان است
که در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
اما! نام دیگر آن پرنده انسان نیست؟
برچسبها: فهم تاریخ
3 Comments:
gsm said...
Hi Esmaeil Khalili, I read your post which I find interesting and very informative! I was also looking for related info which I found
Some at gsm
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.
Some at gsm
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.
communication said...
Hey this blog is not about telephany
I have been doing hours of research on "voiceoverIP" and it brought me to your blog on خشیت ابدی و تنهایی اندوهناک دلتنگی در چنان لحظاتی. Anyways, Esmaeil Khalili I was reading your blog and I think it is really cool. It’s really a pleasure reading your posts! Keep up the great work.
Keep blogging away :-)
I have been doing hours of research on "voiceoverIP" and it brought me to your blog on خشیت ابدی و تنهایی اندوهناک دلتنگی در چنان لحظاتی. Anyways, Esmaeil Khalili I was reading your blog and I think it is really cool. It’s really a pleasure reading your posts! Keep up the great work.
Keep blogging away :-)
telephany said...
Hi Esmaeil Khalili, I read your post which I find interesting and very informative! I was also looking for related info which I found
Some at communication
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.
Some at communication
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.