۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

خشیت ابدی و تنهایی اندوهناک ‏دلتنگی در چنان لحظاتی

این متن که در بیست و سوم نوامبر 2005 نگاشته شده بود، از گفتگاهی قدیمی بدینجا انتقال یافت.
با خشیتی ناشی از احساس نهایت شکنندگی از جای برمی خاست!
چنان احساس بی کسی ، بی پناهی و تنهایی می کرد که از زمین و آسمان، هر دو، تمنای پناه و یاری داشت! بویژه از آسمان که بلندایش حس خشیت را عمیقتر و گریزناپذیرتر می ساخت.
چه کند گر نپرستد؟!
اجداد دکارت از یک میلیون سال تا چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح می گفتند: من می پرستم چون حقیرم.
تنها لحظات فراغت از حس حقارت، آن طور که جواد کاشی گفته است، لحظاتی بود که " خویشاوندی ما با جهان گاهی با لرزۀ خواست و شهوتی از هم می‌گسیخت. خواست و شهوتی که با ‏اراده خدایانی ناسازگار می‌افتاد. ‏ما در چنان گسست‌هایی چشممان بر خودمان گشوده می‌شد و خود را می‌یافتیم، مستقل و متکی بر ‏خویش. ما با یافتن گناه آلود خویش، پنهانی به شوق می‌آمدیم ".
اما گمان ندارم که " پیشینیان ما در عالم اسطوره خویشاوند جهان بودند"
و گمان دارم که آنان خویشاوند هراسهای بی پایان بی پایان بی پایانشان بودند.
چنان بی پایان که اکنون و شاید تا همیشه ما و آیندگانمان را نیز از آن هراسها آسودگی نیست و نخواهد بود. پس احساس خویشاوندی، با خود و با جهان، تنها در همان درنگهای گسستن از خشیت ابدی انسان بی پناه به دست می آمد.
و "بی خویشتنی" سرنوشت محتوم بی پناهان جهان اسیر در اراده ی خدایان کثیربود. در آن جهان و در هر آن جهانی، نه ما به جهان تعلق داشته ایم و نه جهان به ما! خود مفهوم " سرنوشت" که ازکلیدی ترین مفاهیم مفسر عصراسطوره هاست، دلالت اجتناب ناپذیری بر نبود تعلق و بر وجوداحساس متداوم تعلیق و بالاخره بر سیلان "بی خویشتنی" در آن عصراست.
کسی به چشم خویشتن نمی دید که جانش می رود! چون خویشتنی نبود که چیزی ببیند.
فلسفه ی تاریخ هگل وار دکتر کاشی عزیز از جهان انسانی را به صورت ترجیع بند نقش و تاثیرگسستها از اجبارهای آشنایی می فهمم که در هر دوره به گونه ای در آنها غوطه ور بوده و هستیم. نقشی درخور و قاطع در ایجاد آنچه که می توانش خویشتنی یا آگاهی یا خودآگاهی خواند. درفلسفه ی تاریخی که می توانش بیانی رمانتیک از فهمی کوبنده و خُرد کننده، از تراژدی نهفته در جهانبینی هگلی نامید.
جوادجان!
مدتهاست که ایمان آورده ام به آغاز فصل سرد
و دانسته ام
نام آن پرنده ای که از قلبها گریخته ایمان است
که در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است
اما! نام دیگر آن پرنده انسان نیست؟

برچسبها:

3 Comments:
Anonymous gsm said...
Hi Esmaeil Khalili, I read your post which I find interesting and very informative! I was also looking for related info which I found
Some at gsm
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.

Anonymous communication said...
Hey this blog is not about telephany

I have been doing hours of research on "voiceoverIP" and it brought me to your blog on خشیت ابدی و تنهایی اندوهناک ‏دلتنگی در چنان لحظاتی. Anyways, Esmaeil Khalili I was reading your blog and I think it is really cool. It’s really a pleasure reading your posts! Keep up the great work.

Keep blogging away :-)

Anonymous telephany said...
Hi Esmaeil Khalili, I read your post which I find interesting and very informative! I was also looking for related info which I found
Some at communication
It's not exactly what I was looking for but it was nonetheless interesting to read.

هیچ نظری موجود نیست: