۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

به سان رود


این متن که در هجدهم زوئن 2005 نگاشته شده، از یک گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافته است.
به سا ن رود، که در نشیب درّه سر به سنگ می زند، رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش

این شعر، شعاری است که در محلَ ستاد مرکزی انتخابات دکتر معین نصب شده.
برای من، با دغدغه هایی اخلاقی - شاید مهمترین دغدغه ها - این انتخابات (نهمین انتخابات ریاست جمهوری ایران)حاوی نکات بسیار تأَمَل برانگیزی بود که باید بعضی از آنها را در اینجا بنویسم.
I- از همین شعری که در ستاد انتخاباتی معین نصب شده بود شروع می کنم:
اول اینکه این شعار در بردارنده ی نوعی نقد اجتماعی است. شاعر، و بیش از او، کسی که این شعر را به عنوان یک شعار سیاسی برگزیده، دارد جامعه را نقد می کند. او دارد به نحو ظریفی رفتاری را که احتمال دارداز جامعه مشاهده بشود، به گونه ای استقبال از مرگ، یا دست کم، عدم استقبال از زندگی، تشبیه می کند.
دوم، پس گوینده جامعه را از نگاهی آسیبشناسیک می بیند. گوینده خود را در مقام یک ناظر آگاه می بیندکه باید به جامعه ای که ناآگاه قلمداد می شود انذار و هشداربدهد؛ چنین نگاهی البته نزد کل نخبگانِ ناکام یا بیمناک از ناکامی، در همه ی جوامع دیده می شود. نخبگان، اعم از چپ و راست، پیشرو و مرتجع، روشنفکر و متحجَر،قدرت طلب و قدرتگریز، و حتی جریان اصلی مکتب فرانکفورت در این خصیصه مشترک اند که خود را آگاه ودیگران را ناآگاه می پندارند. اما به گمانم در روشنفکران این سده ی اخیر ایران این ویژگی چنان عمق یافته که خود آن هم باید مورد آسیبشناسی قرار بگیرد:
نکته ی اصلی در این آسیبشناسی این خواهد بود که آگاهی، یک چیز یا یک ویژگی خارج از کنشهای حیاتی نیست.
و منظور از کنشهای حیاتی، همه ی کنشها، مناسبات و ارتباطاتِ درون و بین انسانی (اعمَ از زیستشناسیک، روانشناسیک و جامعه شناسیک) است. به سخنی دیگر، در این نگاه، که آگاهی را از آنِ خود و دیگری را محروم از آن می پندارد، یک prophecy و دارا بودنِ بهره ای متفاوت از بهره ی دیگران، دیده می شود. در نتیجه،هیچگاه به آگاهی، به عنوان واقعیتی که درفرآیندها و روندهای مشخص و اینجهانی با شرایطی کم و بیش قابل شناخت، شکل می گیرد، توجه نمی شود و نهایتا اینکه وصول جامعه به آن گوهر گرانبها احاله به شرایطی می شود که گویی خارج از جامعه و در جهانی دیگر تحقَق می یابد. گذشته ازآنکه روشنفکر و جامعه، در این نگاه کماکان بی ارتباط و فاقد امکان تعامل باقی می مانند.
سوم، و اما این شعار به لحاظ زیباییشناسی، اخلاقی است. زیرا اگر هم امیدوار نباشد، امیدآفرین هست.
II- پراگماتیسم ویژه ای که سالهاست در ایران دیده می شود، در این انتخابات دچار فورانی انفجاری شد:
سالهاست که در ایران کسب موفقیَت به هر ترتیب و به هر وسیله ای، نزدِ بسیاری، برتر و بالاتر از همه ی اصول احتمالی یا ادَعایی قرار دارد. این خصوصیت که به گمان من ریشه در همان دو گانگی تاریخی و جدایی عین و ذهن دارد - که طیَ "در باره ی دروغگویی و فنَ آن" نوشته آمد، در این انتخابات، نه تنها دررفتارِ جمعی از کوشندگان برای تملک مطلق قدرت، بلکه نزد جمعی از آحاد جامعه نیز، به خوبی دیده می شد.دیده می شد که جمعی از آحاد جامعه بقاء را در نزدیکبینانه ترین منظرجسته اند و می کوشند که با صرف نظرکردن از مناظر دیگرِ آن (بقاء و حیات) این یکی را دریابند. اگر این برداشت درست باشد، گذشته از آنکه آدم به یاد تناردیه می افتد، این نشانه ی استفهامی نیز رخ می نماید که : در کدام شرایط تمدَنی یا اجتماعی، جامعه دچار این درگذشتن از آینده ی بعید ولی نه چندان بعید و چنگ انداختن به آینده ی نزدیک و منافع کنونی می شود؟ هرچند که چنین وضعیتی تنها در بخشی از جامعه دیده شد و نبود آن در اکثریت قابل توجَه، حکایت از احتمال ترمیم هویت و شخصیت در بخشهای قابل توجَهی از جامعه دارد.
III- نحوه ی استدلال گروهی از رأی دهندگان، که قایل به استفاده از نوعی شکافِ مفروض بین برخوردارانِ از قدرت در حاکمیت ایران بودند نیز دربردارنده ی نشانه های ظریفی است. از سویی نشان از نوعی محاسبه گری و رسیدن به مطلوب بدون پرداخت هزینه از جیب شخصی دارد؛ از سوی دیگر حاکی از بازیافت نشدنِ آن انسجام اجتماعی است که نیل به مقصود را از توسُل به چنین روشهایی بی نیاز می سازد.
بازسازی اجتماعی کماکان مبرم ترین ضرورت پیش روی هر خردوند مسوؤل است.

هیچ نظری موجود نیست: