۱۳۸۷ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

آری، آری، داستان ما ز آرش بود

این متن که در هفتم آگوست 2004 نگاشته شده بود، از گفتگاه قدیمی بدینجا انتقال یافت.
مدتهاست كه چيزی در اينجا ننوشته ام. چون احساس گناه می كردم؛
برای بسیاری چیزها ؛
گویی حقی یا حقایقی است، شگرف، كه گر بدانها نپردازم وبدينجابيايم، بسی گناه كرده ام.
اما در همان حال احساس گناه دیگری داشتم:
كهچرا در اینجا نیستم !- و این خود حكایت نسل من است، كه در هر حال از اضطراب آسودگی ندارد! چه اینجا، چه آنجا، همه جا دلتنگی است.
و اينك آمده ام به ياد آورم كه:
داستان ما ز آرش بود ، اوبه جان خدمتگزار باغ آتش بود.
به دنبال قهرمان نمی گردم ؛ هرچند قهرمان نیز جای خود را دارد.
موضوع چیز دیگری است؛ كاری آرشی ، كه بايد كرد و فلسفه آرش.
كار آرش تنها آن نبود كه جان و روان ما را از زیر بار احساس تحقیر برهاند.

كار آرش تنها آن نبود كه مرزهای گمشده را بازیابد و حرمت را به حريم های پايمال شده بازگرداند.
كار آرش تنها آن نبود كه امیدهای بر باد رفته را در دلها زنده كند.
و كار آرش تنها آن نبود كه، مسیحا وار، دردمندان را درمان وفسردگان را شادی بخشد؛
همه اینها بود ولی ، بیش از آن، نجات از بی خویشتنی بود.
همه در راه خواسته هایشان، كه خواسته هایمان است ! ، تلاش می كنند. اما
همه، بی دیگران، بی خويشتنانيم ، (خویشمان جز دیگری می تواند بود؟)
همه بی خویشتنانیم و بی خویشتن تلاش می كنیم.
ما از خودجدا مانده ایم. وبه همین دلیل، دراین تنهایی بی پایان، دیگرراه به پایان نمی بريم . ودر اينراه كمتر مردانه راه می پیماییم. ازآنهنگام كه دروغ، ریشه های با هم بودنمان را گسست، از یاد بردیم كه فريفتن دیگران، نابودی خود است.

آرش اما، خوب نشان داده بود، كه چگونه باید بود.
این روزها كه همه می كوشیم در سكوت و تنهایی زندگی كنیم
و پروای خاموشی باغ آتشمان نیست

یاد آرش را " سوارانی كه می رانند بر جیحون " برایمان می آورند
برای همین گفتم كه داستان ما ز آرش بود . بازسازی جامعه، بازسازی جای "دیگری" دروجود خود است، بازسازی ما؛ این كار آرشی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شنيده ام كه زنده ياد انجوی شيرازی گفته بود كه پس از شاهنامه ، منظومه ی آرشٍِ سياوش كسرايی بزرگترين اثر حماسیٍٍٍ زبان پارسی است.
آيا نبايد تصديق كرد كه اين همه شكوه از جدايی و داستانهای " نی " در ادبيات ما حكايت از يك جدايی عظيم اجتماعی دارد.
و آيا تنها بايد حرمانهای گسترده ی فردی را برانگيزنده ی اين رماتيسمٍ ژرف ايرانی شمرد؟ كه حتا اگر چنين باشد، باز خود گويای يك جدايی بزرگ اجتماعی است! كه اين همه دل حرمان زده و تنها خلق كرده است.

برچسبها: ,

1 Comments:
Blogger Mohammad Vahidi said...
فكر كه مي‌كنم مي‌بينم اگر ما به جاي آرش بوديم كه قرار بود تيري در كمان بگذاريم كه تا افق‌هاي دوردست برود كه مرزهاي سرزمين‌مان را تعيين كند، مثل آرش كه نبوديم تا جان در كمان بگذاريم. مثل همين كارهاي بزن دررويي اين ماجراي تير در كمان گذاشتن را هم سر و تهش را هم مي‌آورديم. تا زود برويم ببينيم يك جاي ديگر يك كار و كاسبي ديگر پيدا كنيم.
به اين مي گويند سرزمين آرش.

هیچ نظری موجود نیست: